happy life
عنوان نداشت
حوصلم سر میره
من نميتونم همش منتظر بشینم که عایا کی میای یه چیزی میگی و میری. عکستم که نگذاشتی. همیشه لج بازی نگذار این بارم
اصلا بیا حرف نزنیم باهم.
عادت کردن به پست و نظر گذاشتن و هرشب منتظر بودن حس خوبی نیست
برو پی زندگیت. من عادت دارم به این روال تو از زندگیت نیوفت.
به خدا میسپارمت
همون بهتر از هم خبری نداشته باشیم
اینا مهم نیست عکس خودتو بزار واسه whats app ببینمت چه شکلی شدی. اذیتم نکنا حوصله ندارم یه عکس خوب بزار ببینمت افرین
چندتایی خواهش
زندگیت به آرامش رسیده قطعا بهم نریزش
منو چشم انتظار نزار بنابراین اینجاها نظر نگذار
باهام حرف نزن عادت میکنم
نبینمت دیگه. تو هرجور راحتی از دور منو ببینی یا نه خواهشا دیگه نیا جلو مطمئنم تو هم بادیدن من اذیت میشی البته من از پس خودم بر اومدم و حسی نداشتم بهت بااینکه دیدمت اما آدمیزاده.
اصلا دلیلی نداره بیش از این باز اشتباه میکنیم و باز باید تاوان بدیم. بسه اون همه دعوا.
اینم بگم ها
من همونم
همون دختر آویزون
همون دختری که زنگ باباش زدی گفتی جمعش کن
همون که زنت گفت دختر جندت شوهرم ول نمیکنه
همونی ام ک تهدید کردن علی جونت رو ول میکنم و طلاقم میگیرم من گفتم ببخشید اما این کار رو باهاش نکن من همه اینایی که گفتی هستم و قبول دارم.
اونشب شب شادی تو بودو من ناخودآگاه تمام اشکهام رو با پارچه خیمه های امام حسین که آتیش می زدن پاک کردم به خودم که اومدم به همون تیکه پارچه که بخاطر تو برداشته بودم واگذارت کردم. و هیچوقت اشک نریختم بخاطرت و نمی ریزم.
من ادمم سال 94برام سخت گذشت و خیلی جاها بیادت بودم اما نه این که بخوام باشی کنارم فقط بهانه دلم بود که رفع میشد خودبخود دم دم های اخرسال بیشتر شد دلتنگی هام و وقتی فاطمه رفت صاف شدم اما باز بلند شدم.
بسه دیگه بهتره بیش از این خبری از هم نداشته باشیم.
دنبال بحث و حرف نیستم.
من بد بودم
من بد هستم
برو به خوبی ها برس.
خواهش میکنم دیگه نبینمت دیگه صدات بگوشم نخوره. دیگه بوی عطرت نیاد. من عزیز تو نیستم. من به تسلیت نیاز ندارم
عنوان نداشت 5
جونم بگه که دیشب خوابشو میدیدم
براش تو نظرات نوشتم دیگه نیا چیزی بنویس که نیام سربزنم خدایی هم نیومدم چند شب اما دیشب تا همین العان ساعت 1.5دقیقه نیمه شب نیومدم. صبح تاحالا همش مغز من دستور میده فهیمممم برو تو.وبلاگش یه حسی اون وسط میگه خفه بابا میخوام نرم.خخخ.میگه شک نکن اومده یه چیزی گذاشته ها بعد اون حسه میگفت حالا میرم صبر کن که زد و شد نصف شب. خدایی اومده بود.